این روزها...
گرما دوباره آمده..
اما سردی نگاه خیلی ازما ، انگار تمام نمیشود
این سرمای لعنتی انگار هیچوقت تمامی ندارد...
چقدر نگاه ها با هم متفاوتند!!
پیرزنی خسته...
پیرمردی تنها..
ونوجوانی که 2 اش حتی به 3 نرسیده..
و ماییکه همیشه رهگذریم...
تنها دمی میگذریم از کنار دنیای تیره و تار آنها...
وحتی ککمان هم نمیگزد که گوشه ایی از سرریزه ریختو پاش روزانه مان، ممکن است قوت هفته بعضیهایشان باشد...
که تکراریهای زندگیمان.. آرزوهای دووور و دست نیافتنی آنهاست..
و سرما...
هیچ گاه برایشان تمام نمیشود.
چه سرمای زمستان ،
چه سردیه تلخ نگاه ما.
کاش گاهی به گرمای لبخندی مهمانشان کنیم..
کاش
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1